درسیتو



در خیابون یه مرد میانسالی جلومو گرفت , گفت
آقا ببخشید, مادر من تو اون آسایشگاه روبرو نگهداری میشه, من روم نمیشه چشم تو چشمش بشم چون زنم مجبورم کرد ببرمش اونجا, این امانتی رو اگه از قول من بهش بدید خیلی لطف کردید.
قبول کردم و کلی هم نصیحتش کردم که مادرته بابا, اونم ابراز پشیمونی کرد و رفتم داخل آسایشگاه, پیر زن رو پیدا کردم, گفتم این امانتی مال شماس, گفت حامد پسرم تویی؟
گفتم نه مادر, دیدم دوباره گفت حامد تویی مادر؟
دلم نیومد این سری بگم نه , گفتم آره, پیرزنه داد زد میدونستم منو تنها نمی ذاری
شروع کرد با ذوق به صدا کردن پرستار که دیدی پسر من نامهربون نیست؟
پرستاره تا اومد گفت شما پسرشون هستید؟
تا گفتم آره دستمو گرفت, گفت 4 ماه هزینه ی نگهداری مادرتون عقب افتاده , باید تسویه کنید
حالا از من هی غلط کردم واینکه من پسرش نیستم ولی دیگه باور نمی کردن
آخر چک و نوشتم دادم دستش, ولی ته دلم راضی بود که باز این پیر زن و خوشحال کردم , هر چند که پسرش خیلی . بود.
اومدم از پیرزنه خدافظی کنم تا منو دید گفت دستت درد نکنه , رفتی بیرون به پسرم حامد بگو پرداخت شد , بیا تو مادر!!! 

منبع:سایت بیتوته


درسیتو

۴۱ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻓﻘﯿﺮ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﭘﺴﺮﯼ به ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺩﻭﺍﺭﺩ ﻧﻬﺎﺩﻧﺪ.
ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﭼﻨﺪﺍﻧﻲ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻻﻧﺶ ﻧﺪﺍﺷﺖ.
ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺍﺑﺘﺪﺍﺋﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﺸﻘﺖ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺗﺮﮎ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﮐﺮﺩ.
ﺍﻭ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺗﻌﻤﯿﺮ ﮐﯿﻒ ﻭ ﮐﻔﺶ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ.
ﺩﺭ ۲۱ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺭﻓﺖ.
ﺑﻌﺪﺵ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯﺵ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﻤﻢ ﺁﺩﻡ ﻣﻬﻤﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﻪ…

منبع:سایت بیستایی


درسیتو

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دیپلم اسان آرایش ابرو آوای خوزستان اقتدار پایدار نوشته‌های من . حمل اثاثيه منزل در اصفهان | مشتاق بار جک و سرگرمي املاك كریم نژاد